09
درباره ی موسیقی؛ از رومن رولان در کتاب ژان کریستف
زندگی میگذرد. تن و جان همچون امواج دریا در نشیب و فرازند. نقش زمان بر درختی که پیر می شود می نشیند. سراسر جهان فرسوده و نو می شود. تنها تو ای موسیقی جاودان، درگذر نیستی. تو قلمرو بی پایانی. تو سرود جاودانی. زندگی در مردمک روشن چشمانت، چهره ی خشم آگین خود را منعکس نمی بیند..... تنها تویی که نمی گذری. بیرون از این جهان، خود به تنهایی جهانی هستی.....
موسیقی، ای دوست همدل و باصفا، برای چشمانی که از درخشش زننده ی آفتاب این جهان خسته گشته، فروغ مهتابی تو بهترین آرامش است.
موسیقی، ای دوشیزه ی مادر که همه ی سوداها را در پیکر بی آلایش ات گردآورده ای. ای که در دریاچه ی چشمانت همه ی خوبی ها و همه ی بدی ها را نهفته داری و خود فراتر از بدی و فراتر از خوبی هستی. آن کس که در تو پناه گیرد بیرون از زمان و مکان زندگی خواهدکرد..... زنجیره ی روزهایش همه جز یک روز نخواهد بود و دندان مرگ، که همه را می گزد، بر او خواهد شکست.
ای موسیقی که برای روح دردمند من نغمه ی سروری، ای موسیقی که جان مرا استوار و شاد ساختی، ای عشق من و ای گنج من، لبان پاک تورا می بوسم. میان موهای زرّین تو چهره ام را پنهان می کنم و پلکهای سوخته ام را بر کف نرم دستهایت می نهم.....
چشمهایم بسته است و من درخشش وصف ناپذیر چشمانت را می بینم و لبخند دهان خاموشت را می نوشم. خود را بر روی قلب تو می فشارم و طپش زندگی جـاوید را می شنوم.